...براي چند لحظه شادي....

محمد چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲، 8:2 ابرای آسمون یه جور رویایی دارن قشنگ میشننمیدونم زمستونا چرا انقد ابرا قشنگن،دلم میخاد یه مسابقه دو شرکت کنم !!!راستی امسال میخام اون مسیر طولانیهبین سه تا شهرو برم :)زمستون بیا،داشتم فکر میکردم کاش بشه این مسیر رو دو بزنم !میشه ها ولی کوله پشتی نباید ببرم با خودمبدون کوله هم که نمیشه تشنگی خفه میشم،نمیدونم هنوز تصمیمی نگرفتم !!همی الان به فکرم رسید تو مسیر از قبل برای خودم اب و خوراکی بزارم !!،وقتی اب از سر ادم میگذره هم باحاله هاهمچی رها و آزاد میشه ادمبا قدرت حرف زدم و یه پروژه گرفتم ازش خخخخخ ...براي چند لحظه شادي.......

محمد چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲، 8:9 هر سال دو تا سه نفر رو توی جوی اب اینجا اب میبره و کشته میشههمه هم جوونچرا هیشکی فکری نمیکنه براش ؟این خانواده هایی که داغ دیدن چرا راه تکرار رو نمیبندن ؟خیلی عجیبه برامیعنی منه جوون خودم حاظرم از جیبم پول بزارم این مشکلو رفع کنم،یه بچه کلاس پنجی رو اب برده بوددوچرخش بیرون بود و خودش اتفاقی افتاده بود توی جوی ابارتفاعش حدود 4 متره و عرضش 6 مترشنا بلد نباشی ، کار ادم تمومه،از ظهر تا غروب همه توی اب دنبالش میگشتنکلی ادم ریخته بود توی اب و دنبال جنازش میگشتخانوادش هم دیگه انقد گریه کرده بودن و تو سر خودشون زده بودنو وای مادرش دو میزد ای ور دو میزد او وراصلا یه وضعی بود بیا و ببین،دلم میخاست منم برم کمک و بگردم اون بچه رو پیدا کنمهم یکم خجالت میکشیدم تو اون شلوغیهم دیگه جوی اب جا نداشت از ادمو واقعا نیاز نبود ...براي چند لحظه شادي.......